صفحه شخصی علی کاوه   
 
نام و نام خانوادگی: علی کاوه
استان: اصفهان - شهرستان: باغ بهادران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شماره نظام مهندسی:  2030003870
تاریخ عضویت:  1390/10/01
 روزنوشت ها    
 

 داستان بخش عمومی

19

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت .
با اینکه ها آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود ، دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد ،‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود .....
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید ، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود ، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می ایستاد ، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند ، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید
:" چکار می کنی ؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟"
دخترک پاسخ داد،" من سعی می کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد."

باشد که خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی کنارتان باشد.
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید.

شنبه 10 دی 1390 ساعت 12:34  
 نظرات    
 
رضا مهیاری 13:17 شنبه 10 دی 1390
3
 رضا مهیاری
با اینکه قبلا خودنه بودم ولی بازم ارزش خوندن داشت
ممنون
م. مستاجران 15:02 شنبه 10 دی 1390
4
 م. مستاجران
با سلام :
خیلی جالب بود .
این داستان من را به یاد فیلم تاثیر گذار بچه های آسمان به کارگردانی مجید مجیدی انداخت .
پسرکی به نام علی کفش‌های خواهرش را گم می‌کند. از آنجایی که زهرا کفش دیگری ندارد و پدر هم توانایی مالی خرید کفش نو را ندارد، قرار می‌گذارند که صبح‌ها زهرا کتانی علی را بپوشد و ظهر علی با کتانی به مدرسه برود. با وجود تلاشی که زهرا برای به‌موقع رساندن کفش‌ها می‌کند، اما علی هر روز دیر به مدرسه می‌رسد. پس از مدتی علی تصمیم می‌گیرد در مسابقه دوی مدرسه شرکت کند و برنده جایزه نفر سوم که یک جفت کفش ورزشی است بشود. به زحمت زیاد معلم خود را راضی به شرکت در مسابقه می کند . در پایان مسابقه علی نفر اول و برنده تنها یک جام می‌شود.
او بسیار گریه می کند. به همه اصرار دارد که نفر سوم شده است و همه از این کار او متعجب هستند.
همتا دلفان آذری 01:05 یکشنبه 11 دی 1390
2
 همتا دلفان آذری
بسیار زیبا بود.منو یاد تصورات کودکی خودم انداخت...!!!
علیرضا عینی 07:59 یکشنبه 11 دی 1390
1
 علیرضا  عینی
ای کاش همه این توانایی را داشته باشند تا دنیا را مانند کودکان ساده و زیبا ببینند و برای همه اتفاقات دنیا تفسیری کودکانه و زیبا داشته باشند
نازنین بهشتی 14:09 یکشنبه 11 دی 1390
1
 نازنین بهشتی
سلام همتا جان
چه عکس قشنگی گذاشتی عزیزم
امیدوارم زندگیت مثل خاطره های کودکیت شیرین باشه
م افتخاری 15:59 یکشنبه 11 دی 1390
1
 م افتخاری
جالب بود
سپاس
اکبر فرح بخش 11:52 چهارشنبه 14 دی 1390
0
 اکبر فرح بخش
خیلی زیبا و رویائی بود-امیدوارم به حسین ادیبی هم بگی ویروس پخش نکنه
زینب محمدخانی 13:40 چهارشنبه 14 دی 1390
0
 زینب محمدخانی
خیلی داستان قشنگی بود .ممنونم .
همتا دلفان آذری 01:03 سه شنبه 20 دی 1390
0
 همتا دلفان آذری
سلام نازنین جان.ممنونم.
خوش بحال شما که شهرتون پراز این زیبایی هاست...
معصومه السادات میرافضلی 08:11 سه شنبه 20 دی 1390
0
 معصومه السادات  میرافضلی
ممنونم خیلی زیبا و تاثیر گذار بود